محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

محمد جواد و امیر عباس

بدون عنوان

وجودت سرشار میشود از احساسی وصف نشدنی . وجودت تمنا میکند شکرگذاری  از آفریننده ای بی همتا. ذهنت درگیر است . در چه کنم های فراوانی غوطه وری .اما .......... لبخندها ، شیرین زبانیها ، شلوغ کاریها و...خستگی تمام لحظاتت را میبرد.امیرعباس با تمام حس کودکانه اش وقتی بابا وارد خانه میشود میگوید آی شلوغ کجا بودی و اینجاست که لبخند خوشبختی بر لبان همه نقش میبندد. بابا وقتی میخواهد استراحت کند میپره رو شکم بابایی . میگه آی شلوغ خوابیدی. مامان بریم بابار باغی (باغلار باغی) البته چون فهمیده ما خوشمون میاد قصدا اشتباه تلفظ میکنه. محمد جوادم  روز به روز بزرگتر میشود .کلاس تابستانی ژیمیناستیک میرود . ...
15 تير 1393

"سپاس"

پروردگاراتو راسپاس می گویم ، پروردگارا تورا شکر می کنم، ...برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی ...برای تمام روزهای آفتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی ،     ....برای غروبهای آرام و شبهای تاریک و طولانی، تورا شکر می گویم برای سلامتی و بیماری برای غمها و شادیهایی که امسال به من عطا کردی. خدایا شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار ،دستان یاری رسان برای  همه ی آن عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم. 9 خرداد ساعت 4 بعداز ظهر در سینما ناجی مجتمع فرهنگی 22 بهمن جشن فارغ التحصیلی آمادگی محمدجواد برگزار شد. جشن با شکوهی بود در دنیای کودکانه شان چقدر ج...
13 خرداد 1393

نوروز 93

سلام سلام با یک سال تاخیر. سال 92 هم تموم شد . شما گلهای مامان یک سال بزرگتر .عید 93 خیلی خوش گذشت اول که سفر به تهران بعد مشهد .برگشت به تهران . کرج قم بیجار روستا.   صحن آزادی بارگاه ملکوتی امام رضا در عید 93 محمد جواد و امیر عباس و ریحانه تو پارک دربند تهران محمد جواد تو باغ وحش وکیل آباد اینهم چند تا عکس از مدرسه موشها و خونه سنتی روستایی تو قم اینم ی عکس از نرگس تو باغ 11 فروردین محمد جواد تو محوطه کاخ نیاوران     ...
28 فروردين 1393

کاش مادر باشم

بارها تصمیم میگیرم بنویسم اما نمیدونم چرا دیگه نمیتونم خستگی کار نمیذاره یا ...دلم میخواد لحظه لحظه های قشنگتون ،لحظه های پر احاستون رو ثبت کنم فرشته های من مدتها پیش منظورم شبای احیا وقتی با خاله زهرا و محمد مهدی میومدیم مسجد دانشگاه ،محمدجواد گلم اون دستای کوچیکت رو که بلند میکردی اشکهای کوچولو که رو  صورتت غلط میخورد میومد پایین و میدیدم از خودم بدم اومد که من اصلا امانت دار خوبی نیستم   چرا باید سرتون داد بزنم و یا خدای نکرده... فرشته نازنینم وقتی میخوای نماز بخونی احساس میکنم ی عالمه ملائک دور برتن.وقتی خواسته هات با خجالت میگی دلم میخواد دنیارو بهت بدم تا ازم چیزی نخوای. وقتی با داداشت بازی میکنین حسابی هوای ...
5 شهريور 1392

با تاخیر

سلام ببخشید خیییییییییییییلی وقته که نتونستم بیام آپ کنم تو این مدت خیلی خاطرات شیرینی با هم داشتیم بماند که بعضی وقتها مامان عصبانی میشد.و بعضی وقتها هم دستش کار خیلی بدی میکرد امیدوارم مامان رو ببخشین از اول شروع کنم تحویل سال خونه خودمون بودیم لحظه  تحویل تو گوش محمد جواد و امیر عباس گفتم دست باباتون ببوسین که بابایی دو تا شونم بغل گرفت  بوسید ما هم که ... بعد رفتیم بجار بعد چند روز رفتیم تهران و از اونجا هم اصفهان . فرصت کنم عکسهاشو میذارم .از شانسمون آب سی و سه پل بسته بودند .تو درشکه میدان امام به بچه ها خوش گذشت عالی قاپو و ...  ...
16 تير 1392

بدون عنوان

خدایا نعمت سلامتی مبدا همه نیازهاست و عاقبت به خیری مقصد همه نیازها ،بین این مبدا تا آن مقصد والاترین نیازها دلخوشیست ، به بزرگیت سوگند در آخرین روزهای سال آنرا به تمامی عزیزانم عطا فرما. سال 91 با تمام خوبیهایش و سختیهایش به پایان رسید خیلی لحظات خوب و قشنگی با هم داشتیم .از رشد فکری و عقلی محمد جواد ذوق میکردم و از شیطنت های امیر عباس به وجد می امدم . خدای خوب و مهربانم بابت همه چیز ازت ممنونم واقعا واقعا واقعا.خیلی مهربونی روزهایی که عصبانی میشدم و سر بچه ها داد میزدم یادم می افتاد حقیقت محضه پروردگار مهربانتر از مادر است . خدای عزیزم ازت خواهش میکنم (البته مطمئنم خیلی بیشتر از من بهشون حواست هست )همیشه و همه جا موااظب...
26 اسفند 1391

بدون عنوان

چند روزه امیر عباس مریضه خیلی کم حوصله شده.از بس تو خونه شیطنت میکنه آدم تحمل بی حوصلگیش نداره . یک هفته غیر از ایم (شیر)چیز دیگه ای نخورده.وقتی خونه میرم میاد سراغم میگه قاقا (خوراکی).بعد از دستم میکشه مامان بل (بغل).دخ وا (برق رو روشن کن ).مامان داداش من آخ . دیروز رفتم خونه مامان گفت امیر صورت محمد جواد رو چنگ انداخته.گفتم کی رو پسر من دست بلند کرده زود پرید جلو گفت مامان عباس نه پیشی. غروب بازم در حال خرابکاری بود که بابا دعواش کرد زود احساساتش گل کرد رفت رو مبل نشست گفت داداش بیا محمد جواد که رفت دستش انداخت دور گردن داداش با جدیت تمام گفت بابا بـــد. امیدوارم همیشه با هم و پشت هم باشید. محمد جواد غروب کمی تب داشت وقتی اون مریض میشه...
6 اسفند 1391

بدون عنوان

امیر عباس از هیچکدوم از خرابکاریهای خونه خبر نداره نوشتن دیوار ،شکستن تخم مرغ ، ریختن آب و ... ...
21 آذر 1391

بدون عنوان

اینم پسر خاله محمد مهدی به قول امیر عباس نی نی .چند هفته پیش که اومده بودن خونمون همش خود شیرینی میکردو برای امیر عباس و محمدجواد کلی میخندید. ...
15 آذر 1391