ديروز تو پارك حسابي به عسلم خوش گذشت كلي سرسره بازي كرد تلاش ميكرد از پله ها خودش بره بالااز اون طرف هم منو باباش دستش ميگرفتيم سر ميخورد پائين كلي ذوق ميكرد راضي نميشد بريم خونه تا اينكه چشمش به منور افتاد رفت جلو يكي برداشت وراه افتاد...به ذوق منور تو ماشين سوار شدن مشكلي نداشتيم در خونه هم كه سپيده رو ديد مثل هميشه داد زد بپي (سپيده) با بپي كلي بهش خوش ميگذره وقتي ميره طبقه بالا اشاره ميكنه به اتاق سپيده ميگه ناناي .بايد بگم تو ناناي ناناي حسابي حرفه اي شده دستاشو ميگره بالا و ميچرخه وسط هم قر ميده بعد هم خودش رو ميزنه زمين ميگه اوفــــــــــــــــــــداد شب تو خونه باباش كه پرش تمرين ميكرد چند سانتي متر ميپريد بعد خودش رو پخش زمي...